ماجرای شهید ۱۲ ساله شر و شوری که در روزهای دفاع از خرمشهر کابوس سربازان بعثی شده بود را شنیدهاید؟
حتما با شنیدن خاطرات شهید«بهنام محمدی» از روزهایی که با قد و قامت کوتاهش یک پای دفاع از خرمشهر بود، بغض میکنید، میخندید و افتخار میکنید.

ماجرای شهید ۱۲ ساله شر و شوری که در روزهای دفاع از خرمشهر کابوس سربازان بعثی شده بود را شنیدهاید؟
حتما با شنیدن خاطرات شهید«بهنام محمدی» از روزهایی که با قد و قامت کوتاهش یک پای دفاع از خرمشهر بود، بغض میکنید، میخندید و افتخار میکنید.
عقربههای ساعت روز سوم خردادماه سال 1361 به ساعت 15 نزدیک میشود، صدای مارش نظامی از رادیو به گوش میرسد، نفسها در سینه محبوس میشود تا اینکه گوینده خبر میگوید: «شنوندگان عزیز توجه فرمایید! خونینشهر، شهر خون، آزاد شد».
قبول کنید جذابترین بخش دید و بازدیدهای عید، قسمت شیرین عیدی گرفتن است. اما عیدی که نباید همیشه اسکناسهای تانخورده باشد.
هر جمعه همین ساعت، یاد حاجی میکند و دل های دیگر را هم به او متوجه. حالا دو سال است که او بر سر این عهد مانده است. میگوید: «یک بار تصویری از حاجی گذاشته بودم که دستش را به سمت دوربین دراز کرده بود و لبخند بانمکی داشت. بعدتر یکی از اعضای کانال به من پیام داد؛ در شرایط خیلی سختی بوده و در اوج ناامیدی، که این تصویر را میبیند. احساس کرده بود حاج قاسم دستش را دراز کرده تا دست او را بگیرد. حال عجیبی پیدا کرده بود. دستی حمایتگر آمده بود در زندگی اش».